۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه

سوگند



اشک را دیگرتوان ایستایی نیست و بغض لحظه لحظه می نمایاند خویشتن زبان گشودن نتوانم که ظلم این دژخیمان قلب در حنجره می تپاندوشوق مبارزه لحظه لحظه قدم هایمان استوارتر می کند.
اکنون به انتظار آنی نشسته ایم که در لجن زار ذهنتان هم نمی گنجد.
آری انتظار روزی می کشیم که خونمان را چون اشک غلطان دیدۀمادرانمان بر صحرای خشکیدۀ ظلمتان بیافشانیم تا درخت تنومند آزادیرا توانی دو چندان باشد.
اما نیک بدانید که با خدایمان عهدی بستیم وسوگندی یاد کردیم....
سوگند به اشک کودکان محروم که کماکان غرق اشک و حسرتند
سوگند به عهد خون فشان یارانمان
بر نگاه آخر شهیدانمان سوگند
بر خروش خون عاشقانمان سوگندبه خدا سوگند
که تا هزاران تنتان به جهنم ابدی رهسپار نکنیم قطرهخونمان دریغ چرا که بر آنیم بودتان نبود ، و بنای ظلمتان سرنگون سازیم و فردای آزادی را به نظاره بنشینیم.
باشد که کاخ ظلمتان را توان استقامت بر باد رخش ارتش یلان را نباشد.
یار محمد زهی(خاش)

هیچ نظری موجود نیست: